سرآغاز
چند سالی میگذرد از آن روزهایی که وبلاگنویسی یا وبلاگگردی یکی از سرگرمی های من بود. روزهای تلخ و شیرینی که در دنیای کامنت های پستها رد و بدل میشد و خاطرههایی که وقتی در خاطرمان جا سفت میکرد، بهوسیلۀ پستی، در تاریخ ثبت میشد.
آن سالها گذشت و اکنون چند سالی میشود که برای هیچ کس، هیچ چیزی ننوشته ام. گاهی از این واقعیت شرمسار یا ناراحت میشوم. اما هرچه هست واقعیت است. نه کسی را دارم که برایش قلم بزنم و نه دانشی دارم که برون دادی داشته باشد. پس طبیعتا نیازی به نوشتن نیست. اما همۀ ماجرا این نیست. گاهی آدم دوست دارد صرفا بنویسد، حرف بزند، تعریف کند، خودش را خالی کند. گمان میکنم اینجا، جای خوبیست برای حرفهای گهگاهی من.
سعی میکنم که به وبلاگ های دیگر هم سر بزنم و دوستانی پیدا کنم، امیدوارم که برای من، آدرس وبلاگ یا سایتتان را بگذارید.
دسته آخر، دوست دارم بیتی از حافظ که همین الان بر زبانم جاریست را شماهم بخوانید:
بیفشان زلف و صوفی را به پابازی و رقص آور
که از هر رقعه دلقش هزاران بت بیفشانی
ایام به کام.
- ۹۷/۰۹/۰۲